با تأمّل در پاسخ پرسش های نُه و دوازده، می توان تا حدودی به باطل بودن چنین اظهار نظرهایی پی برد. با این وجود، برای تکمیل مبحث و آشنایی با زوایایی از این موضوع، مطلب خود را در ادامه ی بررسی نظریه ی حسبه، که در پاسخ پرسش گذشته دیدیم، پی می گیریم. نظریه ی حسبه دارای دو تفسیر متفاوت است: یک تفسیر، همان است که در پاسخ پرسش دوازده، درباره ی نظریه ی آقای خویی گذشت؛ یعنی، جواز تصرّف فقیه در امور حسبیه به عنوان قدر متیقن از روایی تصرف و دخالت. - تفسیر دوم عبارت است از: ولایت فقیه بر امور حسبه، که امثال محقّق اصفهانی پیرو آن اند[2] و معتقدند که فقیه، از طرف شارع، ولایت بر امور حسبه دارد و برای انجام این وظیفه منصوب است. نقطه ی مشترک دو تفسیر آن است که تنها، تصرّف فقیه و دخالت وی در امور حسبه رواست و دیگران نباید دخالت کنند. تفسیر اوّل، تصرّف در امور حسبیه را به عنوان قدر متیقّن می داند و تفسیر دوم، از باب ولایت. آنچه در این میان حایز اهمّیّت است و با توجّه به آن، پاسخ پرسش بالا به خوبی آشکار می گردد، تعریف امور حسبیه است؛ به چه اموری، امور حسبه گفته می شود؟ آیا امور حسبه، در سرپرستی یتیمان و تعیین تکلیف اموال بی صاحب منحصر است، یا آن که بیش از این را شامل می شود؟ در تعریف امور حسبه می توان گفت: اموری که تعطیل ناپذیر است و شارع حکیم راضی به ترک آن نیست و از قبیل واجب کفایی هم نمی باشد (که هر کسی آن را انجام دهد و متصدّی ایجاد آن گردد، هدف از آن تأمین شود)، امور حسبیه گویند.[3] با توجّه به این تعریف، آیا می توان گفت: امور حسبیه منحصر به سرپرستی یتیمان و تعیین تکلیف اموال بی صاحب است؟ یا آن که ذکر این موارد، از قبیل مثال و بیان مصداق است و انحصار به موارد یاد شده ندارد؟ بدون شک وقتی گفته می شود (اموری که تعطیل بردار نیست و از لوازم و ضروریات زیست جمعی بشر می باشد)، مقصود ارائه ی یک قانون و قاعده ی کلّی است و اگر سرپرستی یتیمان و اموال بی صاحب ذکر می شود، تنها به عنوان مثال است نه انحصار؛ و اداره ی جامعه و تدبیر و تنظیم کشور، از مهم ترین مصادیق امور حسبه به شمار می آید. کدامین خردمند عاقل می تواند بپذیرد که شارع حکیم، راضی به تعطیل سرپرستی یتیمان یا رها شدن تکلیف اموال مجهول المالک نیست و حق تصدّی آن را به فقیه اعطا کرده، ولی برای امر مدیریّت کشور و ولایت سیاسی آن، که مهم ترین مسئله ی جامعه است و با سرنوشت همه ی افراد و سعادت دنیوی و اخروی ملّت، ارتباط بسیار نزدیک دارد، تکلیفی تعیین نکرده، راضی به تعطیل شدن آن می باشد؟! این است که فقیهان بزرگی، مثل نایینی، با صراحت، اداره ی جامعه را هم از امور حسبیه می دانند. وی می گوید: از جمله قطعیّات مذهب طائفه ی امامیّه این است که در این عصر غیبت علی مَغیبه السلام آنچه از ولایات نوعیّه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن حتّی در این زمینه معلوم باشد، وظایف حسبیه نامیده، نیابت فقهای عصر غیبت را در آن، قدر متیقن و ثابت دانستیم؛ حتّی با عدم ثبوت نیابت عامّه در جمیع مناصب، چون عدم رضایِ شارع مقدّس به اختلال نظام و ذهاب بیضه ی اسلام، بلکه اهمّیّت وظایف راجع به حفظ و نظم ممالک اسلامیّه از تمام امور حسبیه از اوضح قطعیّات است؛ لهذا ثبوت نیابت فقها و نوّاب عامّ عصر غیبت در اقامه ی وظایف مذکوره از قطعیّات مذهب خواهد بود.[4] چنان که فقیهان دیگری نیز به این مطلب تصریح کرده اند، که نقل کلام آنها، از مجال این نوشتار بیرون است.[5] پی نوشتها: [1] ر. ک: حبیب الله پیمان، پیام هاجر، دی 77. [2] محقّق اصفهانی، حاشیة المکاسب، ص 214. [3] ر.ک. میرزا حسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 46. [4] همانجا. [5] برای مطالعه ی بیش تر ر.ک: نگارنده، پیشینه ی نظریّه ی ولایت فقیه. منبع: ولایت فقیه، مصطفی جعفرپیشه فرد، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
آیا این درست است که: «اغلب فقها، وظیفه ی فقیه را فقط افتا می دانند و عقیده ای به ولایت فقیه ندارند.»؟[1]
با تأمّل در پاسخ پرسش های نُه و دوازده، می توان تا حدودی به باطل بودن چنین اظهار نظرهایی پی برد. با این وجود، برای تکمیل مبحث و آشنایی با زوایایی از این موضوع، مطلب خود را در ادامه ی بررسی نظریه ی حسبه، که در پاسخ پرسش گذشته دیدیم، پی می گیریم.
نظریه ی حسبه دارای دو تفسیر متفاوت است:
یک تفسیر، همان است که در پاسخ پرسش دوازده، درباره ی نظریه ی آقای خویی گذشت؛ یعنی، جواز تصرّف فقیه در امور حسبیه به عنوان قدر متیقن از روایی تصرف و دخالت.
- تفسیر دوم عبارت است از: ولایت فقیه بر امور حسبه، که امثال محقّق اصفهانی پیرو آن اند[2] و معتقدند که فقیه، از طرف شارع، ولایت بر امور حسبه دارد و برای انجام این وظیفه منصوب است.
نقطه ی مشترک دو تفسیر آن است که تنها، تصرّف فقیه و دخالت وی در امور حسبه رواست و دیگران نباید دخالت کنند. تفسیر اوّل، تصرّف در امور حسبیه را به عنوان قدر متیقّن می داند و تفسیر دوم، از باب ولایت.
آنچه در این میان حایز اهمّیّت است و با توجّه به آن، پاسخ پرسش بالا به خوبی آشکار می گردد، تعریف امور حسبیه است؛ به چه اموری، امور حسبه گفته می شود؟ آیا امور حسبه، در سرپرستی یتیمان و تعیین تکلیف اموال بی صاحب منحصر است، یا آن که بیش از این را شامل می شود؟ در تعریف امور حسبه می توان گفت: اموری که تعطیل ناپذیر است و شارع حکیم راضی به ترک آن نیست و از قبیل واجب کفایی هم نمی باشد (که هر کسی آن را انجام دهد و متصدّی ایجاد آن گردد، هدف از آن تأمین شود)، امور حسبیه گویند.[3]
با توجّه به این تعریف، آیا می توان گفت: امور حسبیه منحصر به سرپرستی یتیمان و تعیین تکلیف اموال بی صاحب است؟ یا آن که ذکر این موارد، از قبیل مثال و بیان مصداق است و انحصار به موارد یاد شده ندارد؟ بدون شک وقتی گفته می شود (اموری که تعطیل بردار نیست و از لوازم و ضروریات زیست جمعی بشر می باشد)، مقصود ارائه ی یک قانون و قاعده ی کلّی است و اگر سرپرستی یتیمان و اموال بی صاحب ذکر می شود، تنها به عنوان مثال است نه انحصار؛ و اداره ی جامعه و تدبیر و تنظیم کشور، از مهم ترین مصادیق امور حسبه به شمار می آید.
کدامین خردمند عاقل می تواند بپذیرد که شارع حکیم، راضی به تعطیل سرپرستی یتیمان یا رها شدن تکلیف اموال مجهول المالک نیست و حق تصدّی آن را به فقیه اعطا کرده، ولی برای امر مدیریّت کشور و ولایت سیاسی آن، که مهم ترین مسئله ی جامعه است و با سرنوشت همه ی افراد و سعادت دنیوی و اخروی ملّت، ارتباط بسیار نزدیک دارد، تکلیفی تعیین نکرده، راضی به تعطیل شدن آن می باشد؟!
این است که فقیهان بزرگی، مثل نایینی، با صراحت، اداره ی جامعه را هم از امور حسبیه می دانند. وی می گوید:
از جمله قطعیّات مذهب طائفه ی امامیّه این است که در این عصر غیبت علی مَغیبه السلام آنچه از ولایات نوعیّه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن حتّی در این زمینه معلوم باشد، وظایف حسبیه نامیده، نیابت فقهای عصر غیبت را در آن، قدر متیقن و ثابت دانستیم؛ حتّی با عدم ثبوت نیابت عامّه در جمیع مناصب، چون عدم رضایِ شارع مقدّس به اختلال نظام و ذهاب بیضه ی اسلام، بلکه اهمّیّت وظایف راجع به حفظ و نظم ممالک اسلامیّه از تمام امور حسبیه از اوضح قطعیّات است؛ لهذا ثبوت نیابت فقها و نوّاب عامّ عصر غیبت در اقامه ی وظایف مذکوره از قطعیّات مذهب خواهد بود.[4]
چنان که فقیهان دیگری نیز به این مطلب تصریح کرده اند، که نقل کلام آنها، از مجال این نوشتار بیرون است.[5]
پی نوشتها:
[1] ر. ک: حبیب الله پیمان، پیام هاجر، دی 77.
[2] محقّق اصفهانی، حاشیة المکاسب، ص 214.
[3] ر.ک. میرزا حسین نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 46.
[4] همانجا.
[5] برای مطالعه ی بیش تر ر.ک: نگارنده، پیشینه ی نظریّه ی ولایت فقیه.
منبع: ولایت فقیه، مصطفی جعفرپیشه فرد، نشر مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه (1381).
- [سایر] آیا در بحث ولایت فقیه، واژههای «ولی»، «منصوب»، «نائب» و «وکیل» به یک معناست؟ آیا این تعبیرات درباره فقیه حاکم درست است؟
- [سایر] آیا «جامعه ی ولایی جامعه ای مستبد»[1] و ولایت فقیه استبداد نیست؟
- [سایر] چرا «ولایت فقیه» می گوییم نه «وکالت فقیه»؟
- [سایر] آیا ولایت فقیه مطلقه است و درست است که در خصوص مقام معظم ولی فقیه نیز بگوییم «ولایت مطلقه»؟
- [سایر] «ولایت فقیه» با «جمهوری اسلامی» سازگار نیست؛ زیرا لازمه جمهوری ، حق رأی داشتن مردم است ولی لازمه ولایت فقیه، محجوریت مردم است!
- [سایر] میان فقاهت و ولایت، تلازمی نیست و ولایت فعلیّت ندارد و با «انتخاب شرعی» مردم، فقیه جامع الشرایط «ولایت بالفعل» مییابد.
- [سایر] برتری نظام ولایت فقیه بر «دموکراسی» چیست؟
- [سایر] لزوم مجلس خبرگان، با نظریه «انتصاب» در ولایت فقیه سازگار است یا با نظریه «انتخاب» و «وکالت»؟
- [سایر] آیا نظام حکومتی ولایت فقیه، برای تحقق «باید و نباید»های الزامی است یا برای تحقق «اخلاق فاضله» و «اعتقادات صحیح»؟
- [سایر] ولایت از امور «اعتباری و قراردادی» است و لذا سخن از «کشفِ نصب و ولایت الهی» درست نیست.
- [امام خمینی] عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد، ولی در احکام غیر ضروری دین باید یا مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است، مثلًا اگرعدهای از مجتهدین عملی را حرام میدانند و عده دیگر میگویند حرام نیست آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب میدانند آن را به جا آورد، پس کسانی که مجتهد نیستند و نمیتوانند به احتیاط عمل کنند واجب است از مجتهد تقلید نمایند.
- [آیت الله بهجت] به دست آوردن فتوا ( یعنی دستور مجتهد ) چهار راه دارد: 1 شنیدن از خود مجتهد. 2 شنیدن از دو نفر عادل که فتوای مجتهد را نقل کنند. 3 شنیدن از کسی که مورد اطمینان و راستگوست، اگر اطمینان به کلام او دارد ، بنا بر احوط. 4 دیدن در رساله مجتهد، در صورتی که به درستی آن رساله اطمینان داشته باشد ، بنا بر احوط .
- [آیت الله علوی گرگانی] عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد، و نمیتواند در اصول دین تقلید نماید، یعنی بدون دلیل گفته کسی را قبول کند، ولی در احکام دینی که علم به حکم آن از جهت ضروری بودن آن پیدا نکرده است باید یا مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید، که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عدهای از مجتهدین عملی را حرام میدانند و عدّه دیگر میگویند حرام نیست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب میدانند، آن را بجا آورد، پس کسانی که مجتهد نیستند و نمیتوانند به احتیاط عمل کنند، واجب است از مجتهد تقلید نمایند.
- [آیت الله صافی گلپایگانی] . عقیده مسلمان به اصول دین باید از روی دلیل باشد، و نمی تواند در اصول دین تقلید نماید، یعنی بدون دلیل گفته کسی را قبول کند، ولی اگر از گفته غیر به عقاید دینی یقین پیدا کند در حکم به مسلمان بودن او کافی است، و در احکام دین باید یا مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد، یا از مجتهد تقلید کند، یعنی به دستور او رفتار نماید، یا از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید، که یقین کند، تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند، و عده دیگر می گویند حرام نیست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب می دانند، آن را به جا آورد پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند، واجب است از مجتهد تقلید نمایند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر در مساله ای وظیفه اش ان بوده که از مجتهد زنده تقلید کند دوباره نمی تواند از مجتهدی که از دنیا رفته تقلید نماید
- [آیت الله سبحانی] مسلمان باید در مورد اصول دین اگر یقین نداشته باشد تحصیل یقین کند و در احکام اسلام می تواند یکی از سه راه را برگزیند: 1. مجتهد باشد که بتواند احکام را از روی دلیل به دست آورد. 2. از مجتهد تقلید کند یعنی مطابق فتوای او عمل کند. 3. از راه احتیاط طوری به وظیفه خود عمل نماید که یقین کند تکلیف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده ای از مجتهدین عملی را حرام می دانند و عده دیگر می گویند حرام نیست آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملی را بعضی واجب و بعضی مستحب می دانند آن را به جا آورد، پس کسانی که مجتهد نیستند و نمی توانند به احتیاط عمل کنند واجب است از مجتهد تقلید نمایند.
- [آیت الله علوی گرگانی] اگر برای انسان مسألهای پیش آید که حکم آن را نمیداند، بهتر آن است که صبر کند تا فتوای مجتهد اعلم را به دست آورد و یا بفتوای مجتهدی که علم او کمتر از مجتهد اعلم و بیشتر از مجتهدهای دیگر است عمل کند اگر علم باختلاف نداشته باشد، و یا اگر میتواند از راه احتیاط وظیفه خود را انجام دهد.
- [آیت الله سیستانی] اگر کسی فتوای مجتهدی را به شخص دیگری بگوید، چنانچه فتوای آن مجتهد عوض شود، لازم نیست به او خبر دهد که فتوای آن مجتهد عوض شده است. ولی اگر بعد از گفتن فتوا بفهمد اشتباه کرده، و گفته او موجب آن میشود که آن شخص برخلاف وظیفه شرعیاش عمل کند، باید بنا بر احتیاط لازم اشتباه را در صورت امکان برطرف کند.
- [آیت الله وحید خراسانی] اگر مجتهدی که وظیفه انسان تقلید از او بوده از دنیا برود در صورتی که اعلم بودن مجتهد زنده از میت برایش ثابت شود در مسایل مورد ابتلایی که علم اگر چه اجمالا به اختلاف بین میت و حی دارد واجب است به حی رجوع کند و در صورتی که اعلمیت مجتهد میت برایش ثابت بوده مادامی که اعلم بودن مجتهد زنده برایش ثابت نشود باید به فتوای مجتهد میت عمل کند چه در زمان حیات او التزام به عمل به فتوای او داشته یا نداشته باشد و چه عمل به فتوای او کرده یا نکرده باشد و چه فتوای او را یاد گرفته یا یاد نگرفته باشد
- [آیت الله شبیری زنجانی] شیر دادنی که علّت محرم شدن است به چند راه ثابت میشود: 1 - اطّلاع داشتن خود شخص مانند اطّلاع خود زن شیردهنده یا مردی که شیر از اوست. 2 - خبر دادن عدّهای که انسان از گفته آنها یقین یا اطمینان پیدا کند. 3 - شهادت دو مرد عادل یا یک مرد و دو زن عادل یا چهار زن که عادل باشند. 4 - اعتراف زن یا مرد به محرمیت برای کسانی که احتمال میدهند این اعتراف صحیح باشد. در این سه راه اخیر لازم نیست خبردهنده یا شاهد یا اعترافکننده خصوصیات شیر دادن را به طور کامل بیان کنند، همچنین لازم نیست بدانیم که عقیده ما با عقیده آنها یکی است، بلکه همین مقدار که احتمال دهیم که عقیده آنها در شرایط شیر دادنی که علّت محرمیت میشود با ما یکسان است و در خصوصیاتی که در شیر دادن لازم است، اشتباه نکردهاند، کفایت میکند.